آن زمان که بنهادم سر به پاي آزادي دست خود زجان شستم از براي آزادي
تا مگر بـدسـت آرم دامـن وصالش را مي دوم بــه پـاي سـردر قفــاي آزادي
با عوامل تکفير صنف ارتجاعي باز حـملـه مـي کنـد دائــم بـر بـنـاي آزادي
در محيط طوفان زاي،ماهرانه در جنگ است نــاخـــداي اسـتـبـداد بـا خـــداي آزادي
شيخ از آن کند اصرار بر خرابي احرار چـون بـقـاي خود بــينـد در فناي آزادي
دامـن مـحبت را گـر کني زخون رنگين مـي توان تو را گفتن پيشـواي آزادي
فرخـي ز جـان و دل مـي کند در ايـن محفل دل نثـار اسـتـقلال،جـان فـداي آزادي
محمد فرخي يزدي
نظرات شما عزیزان: