*آی آزادی ،*
*اگر به سر زمین من رسیدی ،*
*بر قلبهای عاشق ما قدم بگذار ،*
*مهرت را در دلهای ما بیفکن تا آزادگی در درون ما بجوشد و تو را با هیچ چیز
دیگری تاخت نزنیم.*
* با هر نفس یادمان بماند که تو از نفس عزیز تری! *
*بدانیم که آزادی یک نعمت نیست،*
* یک مسئولیت است .*
*به ما بیاموز که داشتن و نگهداشتن تو سخت است! ما را با خودت آشنا کن، ما از
تو چیز زیادی نمی دانیم.*
*ما فقط نامت را زمزمه کرده ایم.*
* ما به وسعت یک تاریخ از تو محروم مانده ایم.*
*ای نادیده ترین !*
*اگر آمدی با نشانی بیا که تو را بشناسیم ..*
* هان !آی آزادی ، اگر به سرزمین ما آمدی ، با آگاهی بیا .*
* تا بر دروازه های این شهر تو را با شمشیر گردن نزنیم ،*
*تا در حافظه ی کند تاریخ نگذاریم که تو را از ما بدزدند ،*
*تا تو را با بی بند و باری و هیچ بدل دیگری اشتباه نگیریم.*
*آخر می دانی ؟ *
* بهای قدمهای تو بر این خاک خون های خوب ترین فرزندان این سرزمین بوده است.*
*بهای تو سنگین ترین بهای دنیاست .*
*پس این بار با آگاهی بیا. با آگاهی. با آگاهی*
*آی آزادی!*
*اگر روزی به سرزمین من رسیدی،*
*در قالب پیرمردی سیاه پوش با ریش سپید و عبای سیاه با لهجه ای غریب و فرهنگی
عرب و چشمهایی سرد وترسناک نیا.*
*برای مان از مرگ نگو.*
*به گورستان نرو ،*
*گورستان پایان است ،*
*نباید آغاز باشد.*
*این بار توی دهان هیچ کس نزن،*
*وعده ی توخالی نده،*
*نفت را بر سر سفره ها نیار،*
*نان مان را بر سر سفره ها یمان باقی بگذار.*
*از آب و برق مجانی نگو. از تلاش انسانی بگو،*
*از سازندگی و آبادانی بگو.*
*از تعهد کور نگو ،*
* از تخصص و دانش و شور بگو.*
* آی آزادی!*
*اگر روزی به سرزمین من رسیدی،*
*با شادی بیا ,*
*با چادر سیاه و تحجر و ریش نیا،*
*با مارش نظامی و جنگ نیا ،*
* با آواز و موسیقی و رنگ بیا.*
*با تفنگ های بزرگ در دست کودکان کوچک نیا،*
*با گل و بوسه و کتاب بیا.*
*از تقوا و جنگ و شهادت نگو،*
* از انسانیت و صلح و شهامت بگو. برایمان از زندگی بگو،*
*از پنجره های باز بگو، *
* دلهای ما را با نسیم آشتی بده،*
*با دوستی و عشق آشنایمان کن.*
* به ما بیاموز که چگونه زندگی کنیم،........*
*چگونه مردن را به وقت خود خواهیم آموخت.*
*به ما شان انسان بودن را بیاموز،.....*
*به خدا ” خود” خواهیم رسید.*
![](/upload/s/shamsseven/image/h.jpg)
نظرات شما عزیزان: